خوشبختی با تو ، حباب بود
ترکید
و ناامیدی با تمام سوابقش زیر بغل،
آن طرف میز نشست...

 

"جنون زده"




زیر پا خالی شد و سرما به جان ما نشست
ریشه ها بیرون و بوران ، درد بازی میکند

 

"جنون زده"




مثل یک سرفه ی مشکوک ، خطرناک ترین حادثه ای...

 

"جنون زده"




رفتن نبودن نیست وقتی صحبت از رد پای شکوفه هاست

هیچ جاده خاکی، بی راهه ندارد، با عطر گیسوی بهار

باور کن!

این لامکان ترین معجزه دستان پر محبت شاخه هاست

که استثمار شده در خلاء بازوان ستبر درخت

تکرار کن

رفتن نبودن نیست...

 

'' جنون زده''




نعشی کشیدی از من اما باز

تخته سیاهت نقش بازی کرد

از ساده لوحی سیب میچیدی

حوّا دوباره نقش بازی کرد

 

''جنون زده''

 

 




ترتیب رعایت شد، غم پشت سرش آمد

هی زخم مهیا شد،غم سر به سرش آمد

ای داد از این عشق و، فریاد از آن شادی

هر ترس که ممکن بود،این دل به سرش آمد

 

"جنون زده"




در شعر ،امشب سر ز تن هايی جدا کردم

گرگي  غمين در  بين مو هايی رها کردم

تکليف رفته روشن و،تاريک،آنکس ماند

يک  مرده  را در چاه تنهايی صدا کردم

 

"جنون زده"




ای وارث سرخوردگی کل غزلها

وی علت وادادگی کل عملها

 

يلدای دگر آمد و تقدير همان است

سرما زده بر سادگی کل بغلها...

 

"جنون زده"




پاييز  ته  کشيده  وحشی  رها  برو

بی خشم و کينه و بی خون بها برو

 

کم کم غلاف کن همه ات را ز ديده ها

رنگت  پريده  بيا  با  عصا  برو....

 

"جنون زده"




پاييز هم بازي درآورده کجايی؟!

اين قلب ما بازی درآورده کجايی؟!

 

هرگز نميديدم تو را ای کاش بانو

آنکه دمار از ما در آورده کجايی...؟!

 

"جنون زده"




دل دل کني و دلم را به دار اندازي

کل کل ميان اينهمه آوار غم کجا ريزم

خسته،غمين و نفس حبس،در کشاکش صبر

احساس عشق تو در دل به ناکجا ريزم

تو شِکل من و منم مثل تو ولي ، از دور

دوري و اينهمه عشقت به زير گِل ريزم

نزديک تا نشوي من در عمل چو کوه يخم

نزديک شو که ببيني گدازه ها ريزم

 

"جنون زده"

 

پ.ن:بعد از مدت ها برگشتم...

دلم کلی برای اين خونه تنگ بود...




خبر ها زود ميرسد...
غم داری...
از قصه های کودکی فقط با کلاغش رفيقم...
همان که مثل من هر چه رفت نرسيد...
بگذريم...
از چشمانت گفت که سرخ است...
ميدانی که نقطه ضعف من همين يک جفت شکوفه های انار هستند؟؟!
حتما ميداني...
سرت را بالا بگير...
قطره آورده ام برايت...
بگذار زل بزنم...
پس نزن اين چند قطره عشق را...
هر روز از سحر تا بامداد...

 

"جنون زده"

 





احساس رو به احتضار پاييزی،امشب منجمد شد و باريدن گرفت به پای خاطرات گُر گرفته ديروز...

خدايا...

اين قلب رسوب کرده از محبتِ ديروز را سزاوار اينهمه برکت نيست...

به آسمانت بگو نبارد...


١٣٩٢/٩/٢٨

۶:۴۵


"جنون زده''







اين روزهای قريب و آشنای بی کسی مرا سخت نهيب ميزند و مسافر زمان ميکند...

سُر خوردن در اين تونل وحشت به ساليان سياه پيش...

وقتی يار خودت را بخواهی و وِز وِز مگسان سمج آزارت دهد...

وقتی تاريخ آخرين بار "دوستت دارمش" را با اشک مرور کنی و قطع اميد کرده باشی از دوباره شنيدنش...

وقتی از بغض " گلو درد" بگيری و لباس گرم بپوشی.........!


"جنون زده"





چقدر جواب هايت سر بالاست بانویِ هميشگیِ قلبم...

به خدا زانوانم توان ندارند...!


"جنون زده"


... ادامـ ه حرفـامـ ...





طراح : صـ♥ـدفــ