
درد هايم با يکديگر کَل کَل ميکنند برای اول شدن...
کدام بيشتر ميسوزانند...کدام ماندگارترند...!
و من آهسته دست "جدايی" را ميگيرم که "تنهايی" هم دور و برش پرسه ميزند...
به پستويی ميکشانم و آهسته در گوشش زمزمه ميکنم...:
بين خودمان بماند...به دوستانت نگو...تو از همه بيشتر مرا سوزاندی...
"جدايی" با لبخندی بر لب به "تنهايی" چشمک ميزند...!!
"جنون زده"
که دوری را مسافت سنجش نيست... و دل در مصاف با سرمای کلامش را چه فهم و حوصله ايست برای توجيه... بريده شدن از دوست و بي مسير وصال،در کج راهه سقوط اشک ريختن و محکم قدم برداشتن...!!؟ "جنون زده"
دوری و دوستی را چه بهانه است که شب بيخوابم از دوري دوست...
| طراح : صـ♥ـدفــ |