
داره بهت خوش میگذره...میدونم...
این روزا جزو بهترین روزای زندگیته...!
لازم نیست بهم بگی...
خودم خوب دلیلشو میدونم...
دیگه کسی نیست که با *دوستت دارم*گفتنهاش حالتو بهم بزنه...!
اره...دیگه کسی نیست که همیشه و در هر فرصتی بهت یادآوری کنه که بیادته...!
حالا دیگه اون کسی که میگفت میخوادت پیداش نیست...
چقدر این روزا آرومه...چقدر خیالت راحته...چقدر این روزا حالت خوبه...بهتر از این نمیشه...!!!
من که نیستم خوش میگذره...؟!
اینقدری که به این موضوع مطمئنم به خودم مطمئن نیستم...!
معلومه که خوش میگذره...
هنوز هم خرید کردن رو دوست داری...؟!
هنوز هم عاشق(!!!)عروسکاتی...؟!
هنوز هم رژ صورتی و لاک بنفش رو بیشتر دوست داری...؟!
میبینی چقدر خوب یادمه...؟!
میدونم اگه بدونی که اینقدر خوب یادمه تعجب نمیکنی و نمیگی اخ...تو چقدر منو دوست داری...!
مثل همیشه میگی تو دیوونه ای...!!!
1 سال و 2 ماه پیش بود...
واسه اولین بار دیدمت...هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم...
یادش بخیر...بهترین روز زندگیم بود...
بستنی سفارش دادم...تو گفتی سنتی باشه...بستنی رو که اوردن و جلومون
گذاشتن تو کم کم شروع کردی
به خوردن...من هم زل زده بودم به چشمات...اینقدر به نگاه کردن ادامه دادم که بستنی آب شد...!
میخوای بهت ثابت کنم هنوز همه چیز رو یادمه...؟!
قشنگ یادمه که چی پوشیده بودی و چه شکلی بودی...
یه مانتوی بادمجونی...شلوار و مقنعه مشکی...و یه کفش اسپرت مشکی...
ابروهای پیوسته...مژه های بلند...چشمای مشکی...رژ صورتی که به لبات زده بودی...و لاک بنفش...
میبینی...؟!
هنوز یادمه...ای خدا آخه چرا من باید اینا رو یادم باشه...؟!!
امسال بعد عید اتفاقی دیدمت...تو اولین نگاه شناختمت...!
با اینکه ابروهات رو برداشته بودی و یه کم لاغر شده بودی...
3 بار خودمو تو مسیرت قرار دادم...ولی منو نشناختی...!
چطوری همچین چیزی ممکنه...؟!
یعنی به همین راحتی و زودی منو فراموش کردی...؟!
عجیبه...باورش واسم سخته...

سوار آژانس شدی و داشتی میرفتی...
منو دیدی و ایندفعه انگار کم کم شناختی...!
نگات که کردم یه سری تکون دادم و تازه شناختیم...!
انگار انتظار نداشتی منو بشناسی...!
نگاهم که به نگاهت گره خورده بود من سرمو برگردوندم یه طرف دیگه...!
باور کن خیلی دوست داشتم بازم بهت نگاه کنم...اما میخواستم بهت بفهمونم که چقدر از دستت ناراحتم...
خدا کنه فهمیده باشی...!!!
وقتی که ماشین راه افتاد برگشتم که با چشمام بدرقه کنم تو رو... همونطور که تو ماشین نشسته بودی 360
درجه برگشتی و به من که به طرف پشت ماشین حرکت میکردم نگاه میکردی...!
چرا نگام کردی رو نمیدونم...مسخره بود...باید پنجره رو میدادی پایین و
میذاشتی نسیم خنک صورتت رو نوازش
بده...!!!
بی خیال این یارو...!
واقعا چرا منو نشناختی...؟!
یعنی اینقدر واست غریبه شدم...؟!
وقتی نشناختیم دلم به درد اومد...اخه من اینهمه درد و غم رو کجای دلم بذارم...؟!
فهمیده بودم این اواخر مثل یه غریبه باهام رفتار میکنی...
ولی فکر نمیکردم اینقدر زود فراموشم کنی...
آخه بی انصاف تازه 3 ماهه که رفتی از پیشم...!

چطور منو از حافظت پاک کردی...؟!
پس چرا من نمیتونم...؟!
میشه به من هم بگی چکار کردی که راحت فراموش کردی منو...؟!
بهم بگو...خواهش میکنم...!!!
چقدر زود به آرزوت رسیدی...!
اما من چقدر زود شکستم...!
انگار نه انگار که عشقی وجود داشت...
من اینجا و تو هم اینجا...!
تو قلب من...تو فکر من...!
هنوز دوستت دارم...ولی ازت بدجوری دلخورم...
اگه برگردی دروغها و دو رنگی هات یادم میاد...اینجوری فقط عذابم بیشتر میشه...
نه...همونجا بمون...با عروسکات خوش باش...!
بهم گفته بودی اگه یه روزی از هم جدا بشیم دلم واست تنگ میشه...یعنی باور کنم...؟!
حالا این دلتنگ شدنت به چه دردی میخوره...؟!
اصلا من چطوری باور کنم...؟!
میون این همه دروغ من چطوری تشخیص بدم کدوم حرفت راست بوده...؟!
آه...میبینی باهام چکار کردی...؟! میبینی چقدر سوال بی جواب تو ذهنم گذاشتی...؟!
یادته اولین بار که دیدمت یه سرویس جواهر جمع و جور واست کادو اورده بودم...؟!
وقتی رفتی خونه و بازش کردی کلی خوشت اومده بود...
تا همین اواخر هم میگفتی هنوز داریش...میگفتی واسه همیشه نگهش میداری...
خدا کنه راست گفته باشی...!
بعضی وقتا به یادگاریم نگاه کن...!
هر چند دیگه فایده نداره...
اما شاید اثر کرد...
شاید شناختیم...
شاید فهمیدی چه اشتباهی کردی...
آره...داره خوش میگذره...!!!

(سهراب اسدی)
دل بی طاقت گریه نکن... میدونی نمیاد... تو دیگه رفتی از یاد... حالا اون یار دیگه داره... اشکات فایده نداره... با تو کاری نداره... هر چی که بین من و اون بود از جنس گناه شد اون دنیا هم تباه شد... خونه ای که با خون دل و دیده بنا کردم رو سرم یک شب خراب شد... همه کس آی عشقم کجایی... مثل ابر بهارون... اشکام داره میریزه... بیا با اون صدای نازت... بازم اسمم صدا کن... اغوشتو رها کن... اگه بعد از بی وفاییت هنوزم عاشق نبودم اره نفرینت میکردم... چه کنم آتیش عشقت تنمو خاکستر کرد عزیزم دورت بگردم... اگه با چشای پره اشکم روبرو بشی زودی میفهمی که چقد عاشق بودم و واسه نگاهه تو مردم خیلی بی رحمی... باید از اول میدونستم دلت واسه من جایی نداره باشم و نباشم پیش تو واسه تو عزیزم دیگه فرقی نداره... رفتی و تو گذاشتی تنهام خنده خشکید رو لبهام گریه یار آشنا شد با چشمام هم صدا شد زخمهای قلبم بدجوری بد عادت شدن... نمک بپاش عزیزم...!
| طراح : صـ♥ـدفــ |