
اين روزها لحظه به لحظه منتظر تلنگرند اين چشمان بهانه جو...
آسمان ابری باشد يا آفتابی...
سرد باشد يا گرم...
پاييز باشد يا تابستان...
من اين روزها با هر صحنه از دفاع ٨ ساله،
با هر سکانس احساسی از سريالهای آبکی تلويزيون،
با بيشتر له شدن جسد گربه ای زير تاير آهن پاره های عبوری،
با ديدن هماغوشی دستهای دختر و پسری جوان در همهمه و شلوغی بازار
و با شنيدن جيغ ترمز جلوی پای دخترکان شهر،بی اختيار اشک ميريزم...
اين منم...
يک "منِ" هميشه گريان...!
"جنون زده"
بعدا اضافه شده:
يکسال گذشت و من هنوز پاييزيم...قالب وبلاگ...!
حس ميکنم تقدير ناخوش،حدس ميزد و فرصت نداد اراده کنم برای تغيير قالب...!
عجيب روزگاری داريم...
عجيب...
| طراح : صـ♥ـدفــ |