دست از سر و سر از تن و جان خسته،دل به شبنمِ روشنی بخشِ سحر گاه بسته ام...

که زندگي بتاباند بر برهوتِ بی عشقیِ قلبِ بی اعتمادت...

دستان رو به آسمانم هر سحر،شکايتِ چشمانِ دلهره آفرينت را ميرسانند به محبوب ازلی...

لکن تو بدان که بسان مرواريدی بی بديل،در صدف قلب عاشقم خواهی ماند...

که عشق پای رفتنم را از روز نخست،از بيخ بريد...

اينجا آخر راه است...

دوست داشتن محض...!

و من روزگاريست که در اين انتها جا خوش کرده ام...

که زندگی يعنی دوست داشتنت...!

"جنون زده"






طراح : صـ♥ـدفــ