لحظه های پایانی بلعیدن اکسیژن چقدر خوب خاطره میشود...!

بروید کنار...

بگذارید نفس نکشم...!

*  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

      حالا که آخرای عمر منه...

      وصیت من به زیر سرمه...

   بخونین و بدونین حرفای من...

   همه دردای من از عشقمه...

وقتی اومد کسی دورم نباشه...

تا که بدونه عشقش از بی کسی مرد...

توی چشمام نم اشک و ببینه...

تا که بدونه دردم دلواپسی بود...

 *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

نفسها به شماره افتاده...

با خودم زمزمه میکنم...

کاش اینجا بود...

کاش میدید من را بدون خودش که چگونه شده ام...

*  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

دیر اومدی باید بری...

حق نداری بمونی...

حتی یه فاتحه سر...

مزار من بخونی...

برو دیگه نمیخوامت ای گل دیوونه....

اونقدر نیومدی که هیچی از من نمونده...

*  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

کنارم نشسته ای...

باورم نمیشود...

تو و کجا و کنار من بودن کجا...!

حتما راه خانه ات را گم کرده ای...

با وجود اینهمه نامهربانی چطور راضی شدی بر بالینم حاضر شوی...؟

این تن خسته...

این قلب شکسته...

و این پاهای ناتوان من است که در جاده آرزوهایم میخکوب کرده مرا...!

انگار قلم پای آرزوهایم را خرد کرده ای...!

اینها یادگاری های تو برای من است...!

*  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

یادته موقع رفتن گفتم...

تو رو خدا نرو این دل و نشکن...

حالا که میری بگو که کجایی...

گفتی که جاییه مثل جهنم...

حتی یه نشونه از خودت ندادی...

فهمیدم که به من بی اعتمادی...

رفتی و تا الانه که من یه مردم...

یه خبری یه نامه ای هیچ ندادی...

بسه دیگه ، چته ؟ کم بم زل بزن...!

برو عقب،نه نه بم دست نزن...!

چه جوری بود اون روزایی که رفتی...

یه بوسه خواستم و گفتی نا محرمی...؟!

برو که روسیاهی به دلت موند...

حالا پشیمونی از دل و از جون...

هرچی که گریه کنی دیگه دیره...

عشق تو فردا توی خاک اسیره...

*  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *  *

برای آمدنت نذر کردم...

اما نیامدی...

دیگر برای آمدن دیر شده بود که تو رسیدی...

تو همیشه نیستی...

اما اینبار آمدی به تماشای مردنم...!

همیشه دیر میرسی...

آنروز که مهربانی تقسیم میکردند هم دیر رسیدی...!

کجا بودی آن لحظه...؟!!


(شعر با رنگ سبز ، از سهراب اسدی)






طراح : صـ♥ـدفــ